در فلسفه «هنرهای رزمی» گاهی اوقات از پیروزی بدون درگیری صحبت می شود. به طور کلی تر هم در باورهای کهن شرقی بسیار می شنویم که فرد خردمند و آنکس که دانای حقیقی است کمتر نیاز پیدا می کند که مجبور باشد خودش(توانایی هایش) را به دیگران اثبات کند. درک این موضوع گاهی اوقات دشوار است. یادم هست در سمیناری، یکی از استادان کره ای در مورد یک داستان قدیمی ژاپنی که در باره یک سامورایی جوان و جویای نام است صحبت می کرد،
حکایت جالب و پرمغزی است:
روزی یک شمشیرزن جوان و جویای نام که در فنون شمشیر و نبرد تن به تن ذبده بود، در سودای کسب شهرت و تبدیل شدن به بزرگترین مبارز به سراغ یکی از مشهورترین استادان هنرهای رزمی رفت تا از او رموز تبدیل شدن به بهترین جنگجو را بیاموزد.
به استاد گفت:« استاد! آمده ام تا به من نشان دهی بهترین مبارز چگونه مبارزی است؟»
استاد که به وضوح می دید این مبارز جوان بیش از هرچیز بر شمشیر و مهارت های فیزیکی اش تکیه دارد به او گفت: « چیزی که تو را به بهترین جنگجو تبدیل می کند، درون توست، نه فقط شمشیر و مهارت های رزمی ات».
مبارز جوان گفت: « لطفا برای من فلسفه بافی نکن استاد! وقتی زمان مبارزه فرا برسد این شمشیر و مهارت های من در مبارزه است که پیروز میدان را مشخص خواهد کرد».
استاد گفت:« شاید! اما یک جنگجوی واقعی اصولا برای اثبات توانایی هایش کمتر نیاز به شرکت در یک نبرد را پیدا می کند!»
مبارز گفت:« شوخی می کنی؟! بدون مبارزه چگونه می شود پیروز یک نبرد بود؟ کدام جنگجویی حاضر است برتری من را بدون یک مبارزه بپذیرد؟»
استاد گفت: «آن صخره را می بینی؟ برو جلو و سعی کن عصبی اش کنی! توهین کن! بد و بیراه بگو! روح و روانش را به هم بریز!»
مبارز جوان گفت: « این چه حرفی است؟ صخره که صدای من را نمی شنود!»
استاد گفت: « بسیار خب، پس مهارتهایت را نشانش بده! شمشیرت را بیرون بکش و حمله کن!»
مبارز جوان نگاهی به صخره کرد و گفت:« مرا دست انداخته ای؟! خودت هم خوب می دانی که در این صورت تیغه ی شمشیرم خواهد شکست».
استاد پاسخ داد: « تو که رزمی کار قابلی هستی، شمشیرت را به کناری بگذار و با مشت هایت حمله کن!»
مبارز گفت: « خودت می دانی این صخره بزرگتر از آن است که بشود با مشت خردش کرد. چرا مقلطه می کنی؟ من از تو خواستم که راه بهترین جنگجو شدن را نشانم بدهی».
استاد پاسخ داد: « همین الان جوابت را گرفتی! بهترین جنگجو مثل آن صخره است، بدون آنکه کوچکترین حرکتی کند به تو نشان داد که پسش برنمی آیی»!!
—
مازیار عبداللهی نیا